آرمیناآرمینا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

آرمینا دردونه مامان و بابا

اولین مروارید آرمینا جون

خبر ببرید برا انبار گندم               آرمینا درآورده مرواری دندون   سلام عزیزم بالاخره اولین مروارید هم خودشو نشون داد ...در تاریخ 22 مهر سال 1392 مامانی به این قضیه مشکوکککک شد ولی بابایی گفت نه خانم اشتباه میکنی....اما فرداش وقتی داشتم بهت با استکان آب میدادم صدای تققققق شنیدم و دیگه مطمئن شدمممم و وقتی بابایی هم  اومد آب دادم بهت تا بابایی هم بشنوه صداش رو اون موقع بود که دیگه مطمئن شدیم دندون خوشگلت دراومده ...دیروز هم که عید قربان بود رفتیم خونه بابا بزرگ جون و اونجا و همه کلی ذوق کردن ...تازه یه چیزه دیگههه.....شما نشستن رو هم خیلییی بهتر یاد گرف...
25 مهر 1392

همینجوری دوره همی قاطی پاتی

اینجا هم چند تا عکس از آرمینا جونی...رنگ و وارنگ ...قاطیو پاتی..درهم و برهمم آرمینا در خواب ناز   آرمینا یاد بچگیش افتاده   آرمینا با خودش بازی میکنه   اینجا رفتیم خونه دایی و شما غرغرو شدی   بدون شرح   آخ آخ به کی اخم کردی...؟!!خودش میدونه   اینجا هم آفتاب تازه زده و شما منو سرکار گرفتی با سحرخیزیتتتت هیییی اینجا یکم میخواستی توپولی بشی اما باز کوشولو شدی فندق ...
9 مهر 1392

وقتی رفتیم نمایشگاه گل

مامان جون چند وقت پیش یه نمایشگاه گل تو کرج بود البته بین المللی هاااااااااا.....که ما دوبار رفتیم یکبار با خاله جونو و مامان بزرگ و بابا بزرگ جونی و یکبار هم با مامان بزرگ  جان که مامان بابایی باشه...اونجا اصلا ما کاری به گلای تو نمایشگاه نداشتیمو همش حواسمون به گل خودمون بووود ...با بابایی هم میخندیدیم و میگفتیم مثلا اومدیم نمایشگاه گلم چند تا عکسی که اونجا ازت گرفتیم رو میذارم: ...
8 مهر 1392

7ماهگی دختره گلم

قبل از هر چیز...هفت ماهگیت مبارک سلام فندق مامان....دخترم مامانی رو ببخش به خاطره این تاخیری که تو نوشتن وبلاگ داشتم...امیدوارم وقتی وبلاگت رو میخونی بدونی معنی تاخیر چی میشه!!! مامانی چند روز بعد از  هفت ماهگیت شما مریض شدی.... و چند روز اسهال و استفراغ داشتی خیلی بی حال بودی خیلی کوشولوووو شده بودی فندق من ....اما بعد از یه هفته خدا رو شکر دوباره روبراه شدی و منو بابایی رو خوشحال کردی.... این عکس یکی دو روز بعد از مریض شدنت مامان   امروز هم که هفت ماه و بیست و یکروزه هستی دوباره بردمت دکتر و گفت ریفلاکس شدید داری هنوز ... دارو میخوری و ایشالا زودی خوب میشی نازنینم.....مامانی خیلیییییییییییییی ناراحت بود که شما...
8 مهر 1392

دختر عزیزمممم نیم سالگیت مبارک

مامان جونم 17 مرداد 92 شما شش ماهه یا همون نیم ساله شدی  .الان هم که دارم برات مینویسم عید فطر هستش...عیدتممممم مبارک دخترم.دیروز با پدر جون رفتیم واکسن زدی شما ...خدا شکر زیاد گریه نکردی...با اینکه از جای واکسنت خون هم اومد اما شما صبوری کردی ....بعدش هم خوابیدی و رفتیم برات چند تا بازی فکری گرفتیم(هدیه نیم سالگیت )   اما بعد از ظهرش یه مقداراتی غرغر فرمودی ...الانم که دارم براااات مینویسم داری غر میزنی حسااااابی ....فکر کنم دیگه باید تعطیلش کنم و بیام سراغ شما   راستی هر وقت خوابیدی میام عکس کیکی که برا نیم سالگیت درستیدم رو میذارم ...همراه با توضیحاتش...آخه نمیدونی چه شاهکاری شد مااااااادر   خب مامانی جو...
18 مرداد 1392

گالری عکس آرمینا

آرمینا گلی تو باغچهههه یعنی میخواد عکس بگیره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بیا اینم یه نگاه قشنگ عکستو بگیر و بروووو اینم لبخندششش مامانی خستم میشه بری؟!!! گفتم خستمممممم واااااااای دست از سرم برداااااار ایهاالنااااااااااااس کمککککککککککککککک اینجا چهارماهگیه عزیزمه این کار غیریهداشتی رو هم بابایی کرده و شما رو گذاشته رو چمن اینجا دو ماه و نیمه ای ا ینجا زیر گل کردیمت گل مننننننننن اینجا داری با دقت تی وی رو نگاه میکنی که داره نتیجه انتخابات ریاست جمهوری رو میگه اینم قیافت بعد از شنیدن نتیجه......قربون لبات برمممممممممم قربون پاهات بشمممممم این...
12 مرداد 1392